نامه ی امام حسن به زیاد بن ابیه

وقتي امام به سوي مدينه رفت، معاويه که ديگر خيالش از طرف آن‏حضرت راحت شده و تسلط کاملش بر عراق به دست آورده بود، شروع به آزار و اذيت مردان حق و طرفداران علي عليه‏السلام کرد. او با تغييراتي که در احکام الهي به وجود مي‏آورد روز به روز بر تعداد مخالفان خود مي‏افزود؛ به طوري که افراد زيادي از مردان حق و حتي کساني که با معاويه بيعت کرده و زير فرمانش بودند و در دستگاه اموي خدمت مي‏کردند، از او بريدند و به سوي مدينه رهسپار شدند تا در زير بيرق اسلام نفس بکشند. از آن جمله ابودردا، قاضي معروف دمشق بود. کم‏کم مدينه به عنوان پايگاهي براي پناهندگان سياسي درآمد و هر کس که از ظلم و ستم معاويه به تنگ مي‏آمد، به سوي مدينه مي‏رفت و در پناه امام حسن قرار مي‏گرفت.

امام با تمام توانش از اين‏گونه افراد حمايت مي‏کرد و پناهشان مي‏داد. همه‏ي کساني که آرزوي سقوط بني‏اميه و به روي کار آمدن حق و حقيقت را در دل مي‏پروراندند، به سوي مدينه رهسپار مي‏شدند. مدينه شهر آرزوهاي مردان خدا شده بود. آن‏ها مثل پروانه‏هاي عاشق، برگرد شمع وجود امام مي‏چرخيدند و امام با قلب و روح بزرگش بر قلب‏هاي تشنه‏ي آن‏ها نور مي‏بخشيد و شور و اميد مي‏داد. يکي از کساني که به مدينه پناه آورده و در زير علم حمايت امام حسن قرار گرفته بود، سعيد بن ابي سرح کوفي، از دوستداران اهل بيت بود. او به خاطر مخالفت‏هاي شديدي که با حکومت معاويه داشت، مورد غضب زياد بن ابيه – استاندار کوفه – قرار گرفته بود. زياد دستور داده بود که او را دستگير کنند. اما او از کوفه گريخته و به مدينه پناهنده شده بود. يک روز سعيد پيش امام نشسته بود و از ظلم و ستم‏هايي که بر او و مردم کوفه رفته بود؛ سخن مي‏گفت. ناگاه قاصدي آمد و خبر آورد که زياد در کوفه، مال و اموال سعيد را مصادره کرده، خانه‏اش را آتش زده و با خاک يکسان کرده، زن و فرزندانش را نيز دستگير و زنداني کرده است.شرط آزادي آن‏ها را هم بازگشت و تسليم سعيد به کوفه قرار داده است.
زياد بن ابيه کسي بود که معاويه او را به پدر خود ابوسفيان نسبت داده، سپس برادر خود خوانده و او را به استانداري شهر کوفه گمارده بود. اين کار معاويه از حرکت‏هاي بسيار زشت سياسي او بود که در دروان خلافتش انجام داد و با مخالفت‏هاي زياي هم روبه‏رو شد. گروهي از صحابه‏ي پيامبر به آن شديدا اعتراض کردند. امام حسن و برادرش حسين نيز از جمله کساني بودند که به شدت با اين حرکت زشت سياسي معاويه به مخالفت و اعراض برخاستند. گروهي از صحابه‏ي پيامبر در نامه‏اي اعتراض‏آميز به معاويه نوشتند:
«طبق فرمايش رسول‏خدا، زنازاده، متعلق به مادر است و زناکار بايد سنگسار شود. زياد که يک زنازاده است، بايد به نام مادرش زياد بن سميه ناميده شود و نه
زياد بن ابوسفيان؛ زيرا ابوسفيان از جمله کساني بود که با سميه رابطه‏ي نامشروع داشت!»
امام حسن و برادرش حسين نيز هر کدام نامه‏هاي جداگانه‏اي براي معاويه و زياد بن سميه نوشتند و به اين مطلب شرم‏آور اعتراض کردند. حسين در نامه‏اش به معاويه نوشت: «اي معاويه! آيا تو ادعاي برداري با زياد بن سميه را داري؟ زياد پسر سميه است که بر بستر زنا به دنيا آمده است. تو گمان مي‏کني که او پسر پدر توست. در صورتي که پيامبر گرامي اسلام فرموده است که فرزند بر بستر زنا به دنيا آمده، متعلق به مادر است و زناکار بايد سنگسار شود. تو سنت پيامبر را زير پا نهادي و از هوا و هوس خود پيروي کردي و زياد را بر مردم مسلمان بصره و کوفه مسلط ساختي!»
حال، همين زياد بن ابيه در کوفه شروع به آزار و اذيت دوستداران اهل بيت کرده بود. اموال سعيد را مصادره کرده، خانه‏اش را آتش زده و خانواده‏اش را هم زنداني کرده بود. امام از شنيدن خبر اين حرکت زشت زياد، به شدت ناراحت و نگران شد. با عصبانيت برخاست، قلم و کاغذ آورد و نامه‏اي خطاب به زياد نوشت. امام در نامه‏اش با کلامي، استوار و محکم، زياد را مورد خطاب قرارداد و ضمن حمايت از سعيد، زياد را به امر به معروف و نهي از منکر فراخواند و در نامه‏اش با او از موضع قدرت برخورد کرد. نامه‏ي امام خطاب به زياد چنين بود:
«تو يکي از مسلمانان را در مورد خشم و غضب خود قرار داده و در آزار او کوشيده‏اي! در حالي که سود او سود مسلمانان و ضرر به او ضرر به مسلمانان است. خانه‏اش را ويران و اموالش را مصادره کرده‏اي. اين‏ها بس نبود که خانواده‏اش را هم به زندان انداخته‏اي؟! وقتي اين نامه به تو مي‏رسد، فورا خانه‏ي سعيد را درست کن و اموالش را به او بازگردان. خانواده‏اش را هم در اولين فرصت آزاد کن. ميانجيگري مرا درباره‏ي او بپذير تا پاداش و جزاي نيک به تو برسد!»
زياد که نه تنها زنازاده، بلکه مردي پست‏فطرت بود و از سوي معاويه به يک

مقام رفيع و بلند دنيوي رسيده بود، فراموش کرد که چه شخصيت مهمي براي او نامه نوشته و او را مورد خطاب قرار داده است. کبر و غرور و مقام کاذب دنيوي نگذاشت تا بفهمد که چه سعادتي به او روي آورده و چه شخصيتي برايش نامه نوشته است. شخصيت مهرباني که در پايان نامه‏اش حتي براي فرد فاسدي مانند او، وعده‏ي جزاي نيک داده بود. زياد از لحن نامه‏ي امام – که از موضع قدرت نوشته شده بود – به جاي آن که بر سر عقل بيايد و پس از توبه، به فرموده‏ي آن‏حضرت عمل کند، به شدت خشمگين شد و جواب زشت و گستاخانه‏اي براي امام نوشت. جوابي که در آن ذات پليد خود را آشکار ساخت و لعنت ابدي خدا را براي خود خريد. از يک زنازاده‏ي نابکار جز اين هم انتظار نمي‏رفت. نامه‏ي زياد خطاب به امام چنين بود:
«از زياد بن ابي‏سفيان به حسن بن فاطمه.
نامه‏ات به دستم رسيد و آن را خواندم. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودي؟ در حالي که من بر سر مقام و قدرتم؛ اما تو نيازمندي هستي که از من تقاضاي بخشش سعيد را کرده‏اي. تو که از مردم عادي و معمولي هستي، به چه حقي و با چه جرأتي مثل يک حاکم قدرتمند به من فرمان مي‏دهي واز مرد خائني که به تو پناه آورده است و تو پناهش داده‏اي حمايت مي‏کني؟! آيا نمي‏داني که تو خود نيز با حمايت و پناه دادن به او، مجرم به حساب مي‏آيي؟ به خدا سوگند که اگر سعيد را در ميان پوست و گوشت خود هم پنهان کني، نمي‏تواني از او محافظت کني. بدان که من اگر به تو دست يابم، ملاحظه‏ي هيچ چيز را نخواهم کرد و گوشت تو را لذيذترين گوشت براي خوردن مي‏دانم. پس، هر چه زودتر سعيد را رها کن. اگر او را ببخشم، به خاطر ميانجيگري تو نيست و اگر او را بکشم، به جرم صحبت او با پدر توست!»
زياد بن ابيه نوشتن چنين نامه‏اي، روح خبيث خود را نشان داد. او زنازاده‏اي بود که در پستي و فرومايگي و تکبر و بي‏عفتي يگانه بود و امام او را به خوبي مي‏شناخت. براي همين هم نامه‏اش را آن‏گونه نوشته و از جايگاه قدرت و بالا او

را مورد خطاب قرار داده و شخصيت او را به چيزي نگرفته بود.
امام وقتي نامه‏ي توهين‏آميز زياد را خواند، دست از حمايت سعيد بن ابي سرح برنداشت. نامه‏اي براي معاويه نوشت و نامه‏ي سراسر توهين زياد را هم به آن ضميمه کرد و براي او فرستاد. از او خواست تا جلو افسار گسيختگي زياد را بگيرد و امنيت سعيد را به او بازگرداند. معاويه که مردي باهوش،زيرک و سياستمدار بود و شخصيت امام را هم به خوبي مي‏شناخت و مي‏دانست که در افتادن با آن‏حضرت به سود او و حکومتش نيست، نامه‏اي به اين مضمون براي زياد نوشت:
«حسن بن علي! نامه‏اي برايم نوشته است و نامه‏اي را هم که تو براي او نوشته بودي، ضميمه‏ي نامه‏اش کرده است. من از اين برخورد احمقانه تو درشگفتم. البته مي‏دانم که تو اين خصلت‏ها را از مادرت، سميه به ارث برده‏اي و همان خصلت‏ها تو را بر آن داشته است که آن چنان نامه‏اي براي حسن بن علي بفرستي و در آن به پدرش دشنام بدهي. در صورتي که به جان خودم سوگند تو در گناه و فساد، سزاوارتري. اين‏که حسن نام خود را پيش از نام تو نوشته است، حق دارد؛ او مقام والايي دارد. اگر او نام خود را پيش از نام تو بنويسد، از مقام تو چيزي کم نمي‏شود. اگر عقلت را خوب به کار بيندازي، متوجه مي‏شوي که او حق دارد، در نامه‏اش به تو فرمان بدهد و خود را براي آزادي سعيد واسطه قرار دهد. اگر تو شفاعت و ميانجيگري او را نپذيرفته‏اي، افتخار بزرگي را از دست داده‏اي؛ زيرا او از هر نظر و از هر جهت، والاتر از تو است. تا اين نامه به دستت رسيد، خانواده‏ي سعيد را آزاد کن؛ خانه‏اش را بساز و تحويلش بده. اموالش را هم به او بازگردان. ديگر کاري به کار او نداشته باش و مزاحمش مشو! من به جز اين نامه، نامه‏اي هم براي سعيد نوشته‏ام و در آن، آزدي‏اش را به او خبر داده و گفته‏ام اگر دلش خواست، در مدينه بماند، و گرنه مي‏تواند به شهر خودش برگردد.
اي زياد! واي بر تو که حسن را به مادرش نسبت داده‏اي و قصد جسارت و گستاخي داشته‏اي. تو او را به کدام مادر نسبت مي‏دهي؟ اگر تو آگاه، عاقل و

صاحب فکر و انديشه‏ي سالم بودي، بايد مي‏دانستي که اين نسبت که تو به نظر خودت براي توهين کردن به او نوشته‏اي و او را پسر فاطمه ناميده‏اي، بزرگترين و والاترين افتخار براي او است؛ زيرا مادر او، فاطمه، دختر رسول خداست. آيا اين را نمي‏داني؟»

About ادمین

Check Also

۳۰ صفر، شهادت امام رضا (ع)/ ماجرای مسمومیت و به شهادت رسیدن امام رضا (ع)

حضرت علی‌بن موسی الرضا (ع) امام هشتم شیعیان در پایان ماه صفر سال ۲۰۳ هجری …